ای شکوه و جلوی زیبای عشق ای که نام نیکتان مبنای عشق
خوش سفر کردید و خوش بود آن حضور ای که جان دادید در نی زار هور(محسنی فر)
جمعیت زیادی در خیابانهای مکه در حال تردد بود. من به همراه جمعی از دوستانم به هتل برمیگشتیم. در بین راه فردی جلویم را گرفت و پرسید: «شما ایرانی هستید؟»
گفتم: «بله». گفت: « بسیجی؟» نگاهی به چفیهی دور گردنم انداختم و پاسخ دادم: «بله امرتان را بفرمایید»
مرد لبخندی زد و دستش را روی شانهام گذاشت و گفت: «من از مسلمانان کشور آلمان هستم». وقتی عازم عربستان بودم، چند نفر از دوستانم برای بدرقه آمده بودند. به آنان گفتم از من سوغاتی چی میخواهید؟
گفتند: «وقتی به عربستان رفتی برو پیش زائران ایرانی. در میان آنها عدهای بسیجی و رزمنده هستند. آنها را پیدا کن، بهترین سوغاتی برای ماست.»
همان روز کلی از خاطرات جنگ برایش گفتم. «هنگام خداحافظی نیز نشانی قرارگاه راهیان نور خوزستان را به او دادم.
یک سال بعد آن مرد به همراه 50 نفر از مسلمانان آلمان به خوزستان سفر کرد و خاک شلمچه را به عنوان تبرک برای سایر دوستان خود به آلمان برد.
منبع: کتاب خاک و خاطره
تقدیم به شهید عزیز : علی نصرتی